جدول جو
جدول جو

معنی آرزه گر - جستجوی لغت در جدول جو

آرزه گر
(زَ / زِ گَ)
اندودگر. کاهگل کار
لغت نامه دهخدا
آرزه گر
کاهگل کار اندودگر
تصویری از آرزه گر
تصویر آرزه گر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه گو
تصویر هرزه گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کاسه و کوزۀ گلی می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده گر
تصویر پرده گر
پرده دوز، پرده ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزی گر
تصویر درزی گر
درزی، خیاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه گر
تصویر گریه گر
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گرینده، گریه ناک، گریه مند، اشک ریز، اشک فشان، باکی، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
کسی که بیهوده به همه جا می رود، آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
کرفه کار، ثواب کار، کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزه گر
تصویر ارزه گر
کسی که پیشه اش کاهگل مالی یا گچ کاری ساختمان است، گچ کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ / زِ گَ)
اندایش گر. گچ مالنده. (برهان). کسی که کاهگل و گچ در جایی مالد. (برهان) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کلاّس. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ گَ)
گریه کن. گریان:
قهقه و های های ساخته جفت
خنده پرداز و گریه گرمائیم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِکَ / کِ گَ)
سرکه فروشنده. خلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ)
کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین). کلال. کواز. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگدهمی زد بسیار.
خیام.
رعیت و حشم پادشاه حکم ورا
مسخرند بدانسان که کوزه گر را گل.
سوزنی.
بی دیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها.
خاقانی.
گه ملک جانورانت کند
گاه گل کوزه گرانت کند.
نظامی.
آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر.
عطار.
ای که ملک طوطی آن قندهات
کوزه گرم کوزه کنم از نبات.
مولوی.
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزه گر.
مولوی.
لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا
مگر آنگه که کند کوزه گر از خاک سبویم.
سعدی.
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گل کوزه گرانند.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری.
حافظ.
- امثال:
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ گَ)
سازندۀ آینه:
شاگردی عبارت و خط تو کرده اند
هم صبح آینه گر و هم شام مشک سای.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ گَ)
برزیگر و زراعت کننده. (برهان) (آنندراج). برزگر. رجوع به برزگر شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نُ / نِ / نَ یَ دَ / دِ)
یاوه گوی. (ناظم الاطباء) :
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری.
حافظ.
رجوع به هرزه خای و هرزه درای شود، دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ / فِ گَ)
نیکوکار و ثواب کننده. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ثواب کار. برابر گناهکار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِرْ یَ / یِ گَ)
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گَ)
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ گَ)
رمّاح. (صراح) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء). نیزه سازنده. که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است
لغت نامه دهخدا
گریه کن گریان: قهقهه و های های ساخته جفت خنده پرداز و گریه گر ماییم. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کوزه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثواب کننده نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه گر
تصویر آینه گر
سازنده آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزه گر
تصویر لرزه گر
خفه کننده ارتعاش فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
زراعت کننده زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
((~. گَ))
آواره، ولگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثوابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوازه گر
تصویر آوازه گر
تبلیغ کننده، مبلغ
فرهنگ واژه فارسی سره
سفالگر، فخار، کوزه ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده درا، بیهوده گو، پراکنده گو، هرزه درا، هرزه لاف، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ولگرد، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نخستین کاه گلی که به خانه های چوبی زنند
فرهنگ گویش مازندرانی